عصمت آدم در قرآن
قرآن کریم، آدم را در گستره انبیاء الهی بررسیده است:«ان الله اصطفی آدم و نوحا و آل ابراهیم و آْل عمران علی العالمین«(1)«حقیقتا خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برگزیده است» بدین رو، همان طوری که دیگر پیامبران دارای عصمت اند، اولین خلیفه خداوندی نیز در قران دارای پاکی است. برخی بر این باورند که آدم عصمت نداشته است. و اگر میداشت مرتکب گناه نمیشد و برای اثبات سخن خود ادله زیر را ارائه کرده است:
1. بدلالت آیه «و عصی آدم ربه فغوی»(2) حضرت آدم گناه کار است.
2. حضرت آدم به حکم این آیه توبه کرده است. «فتلقی آدم من ربه کلمات فتاب علیه...»(3) و شخص توبه کننده گناه کار است.
3. با این که حضرت آدم از درخت ممنوعه نهی شده بود: «و لا تقربا هذه الشجرة فتکونا من الظالمین»(4) (از آن استفاده کرده است. پس او در زمره ستکاران است. و معصیت کرده است.
4. معصیت کاران ظالم اند«فتکونا من الظالمین»(5)
5. لعت و نفرین خداوند بر ظالمان است:«الا لعنة الله علی الظالمین»(6)
6. به منظور ههمین گناه بود که حضرت آدم از بهشت خارج شد.«قال اهبطوا...»(7)
پینویشتها:
1. آل عمران/33.
2. طه/121.
3. نساء/14.
4. بقره/37.
5. اعراف/19.
6. پیشین.
7. اعراف23.
نوشته شده توسط : مهدی محمدی
نظرات ديگران [ نظر]
فخر رازی ادلّه بالا را با یک جمله
کوتاه جواب داده است: «أنّ ذلک کان قبل النبوّة، فلا یکون وارداً علینا»
«همة
اشکالات، و رخ دادهای حضرت آدم، پیش از مقام نبوّت بوده است، از این رو، مشکلّی
متوجّه ما نمیشود» از کلام فخر رازی، استفاده میشود که ایشان، عصّمت را در انبیاء پیش از
مقام نبوّت، شرط نمیداند. بلکه ایشان، پاکی را پس از مقام رسالت، شرط میداند. فخر
رازی، از طرف کسانی که عصّمت را در انبیاء
پیش از نبوّت هم شرط میدانند، چنین جواب داده است:
ج1:
بلی، عصمت مخالف أمر است، یعنی کسی که عصمت دارد خلاف دستور خداوندی کمر نمی
بندد. منتهی، امر دو قسم است، گاهی واجب و گاهی مستحب، و أمری را که حضرت آدم
مخالفت کرده است، مستحب بوده است. و چنین امری منافاتی با عصمت ندارد. و اطلاق
معصیت به آن، از باب مجاز است،
ج2:
توبه آن حضرت از گناهان صغیره است، و اگر از آن برنگردد و توبه نکند، در مرور
زمان تبدیل به کبیره میشود. و پیامبران، همواره این جمله را تکرار میکردند: «اللهم اجعلنا من التّوابین» «پروردگارا! ما را جزوی
کسانی قرار بده که همواره توبه میکنند»
ج3:
ارتکاب منهیعنه، نیز دو جور است، برخی مستحقّ ذم است و دیگری نیست. و ارتکاب آدم
از قسم دوم بوده است. به عبارت دیگر همان ترک اولی است، و در ترک اولی عقابی در
کار نیست.
ج4:
این که خداوند او را ظالم خطاب کرده است، از نظر حقّ تعالی صاحب گناهان کبیره و
صغیره ظالم و ستمگر است. زیرا که حقیقت ظلم »وضع الشئ فی غیر موضعه» «قرار دادن، چیزی در غیر
جایگاه [اصلیش] میباشد»؛ حضرت آدم نیز از جایگاه اصلیش تجاوز کرد.
ج5:
گناه حضرت آدم، حمل بر صغیره یا ترک اولی میشود.
ج6:
در جواب ششم، میگوید: اخراج آدم از بهشت و فرود آمدن او در زمین، بخاطر استفاده
از درخت ممنوعه و فریب شیطان نبوده است، از این رو، اخراج سبب، عقاب و سبک شماری
آدم به حساب نمیآید. زیرا که خداوند آدمی
را برای خلافت در روی زمین آفریده است، چگونه آمدن در روی زمین، سبکی و عقاب به
شمار آید. اگر عذابی و ذمی در کار است، باید خداوند آدم را به حکم آیه: «وَ مَنْ
یَعْصِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَتَعَدَّ حُدُودَهُ یُدْخِلْهُ نارًا خالِدًا فیها
وَ لَهُ عَذابٌ مُهینٌ»
به جهنّم
بفرستد. نه در زمین، ایشان در پایان گفته است: هرچند که امت همین را اجماع کرد
است.
(یعنی سبب خروج از بهشت و فرورد آمدن او بر زمین، گرفتار در سوسه شیطان و خوردن او
از درخت ممنوعه است)
نویسنده، بر این باور است. که، روح جواب فخر رازی به این حقیقت
بر میگردد: نهی از درخت ممنوعه نهی تحریمی و تشریعی نبوده است، که منافات با عصمت
داشته باشد، بلکه نهی از آن، نهی ارشادی
بوده است، به عبارت دیگر یک نوع ترک اولی به حساب میآمده است. و ترک اولی با عصمت
منافاتی ندارد. نعمت الله جزایری، پس از طرح اقوال در مورد حقیقت درخت ممنوعه، به
این نتیجه رسیده و گفته است: جمع بین روایات و اقوال، این است؛ که، مراد از حسد،
غبطه ای است، که آدم و حوا به مقام پیامبر و آل طاهرینش خورده و در واقع آن یک نوع
ترک اولی بوده است»
بدین رو، نهی مولی سه حالت دارد: قسمی،«نهی مولوی تحریمی» است، که مخالفت
آن موجب مذمّت و عقاب و مخالفت آن، گناهی آشکار است، دیگری، «نهی اکراهی و
تنزیهی» است،یعنی این که، از طرف مولی رخصتی در ترک آن لحاظ شده است، و در
چنین نهی، عقاب متصور نیست. اگر معصیتی هم به آن گفته میشود، از باب مجاز است،
نهی در داستان حضرت آدم و حوا، تنزیهی و ندبی بوده است.
گاهی هم، «نهی ارشادی» است، مانند حذر داشتن طبیب، چنین منعی، عقاب آور
نیست، فقط، بخاطر القاء نفس در مشقت و سختی خود شخص است. و نهی در چنین مواردی فقط
برای ارشاد و تفهیم بکار میرود.علامه
طباطبایی «ره» با تحقیقی که در واژه «غوی» در آیه: «...وَ
عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى...»
نموده؛ چنین گفته است: «کلمه «غوى» از مصدر«غوى» مخالف رشدِ به معناى رسیدن به واقع
است، بنا بر این، غوایت در معناى غیر ضلالت است چون ضلالت به معناى بیرون شدن از
راه راست که مقابل آن هدایت است مىباشد چیزى که هست هدایت در مقابل غوایت هم
استعمال مىشود ولى اگر در مقابل غوایت به کار رود به معناى ارشاد است.پس،
نافرمانى آدم نافرمانى امرى ارشادى بوده نه مولوى تا با عصمت انبیاء منافات داشته
باشد. اما معصیت امر ارشادى که هیچ داعى جز احراز خیر و منفعت مامور و اینکه راه
صلح را انتخاب کند تا به آن منافع برسد در کار نیست و نیز اطاعت چنین امرى از تحت
ادله عصمت بیرون است و ادله عصمت انبیاء را منزه از مخالفت چنین اوامر و نواهى
نمىداند، انبیاء با داشتن عصمت مىتوانند ترک اولى کنند و ترک اولى با عصمتشان
منافات ندارد، و یکی از ترک اولی همین ترک اولى است که در داستان آدم رخ داده است.
و برخی دیگر از علماء نیز نهی در داستان حضرت آدم را، حمل بر نهی ارشادی نموده
است.
بنابر این، چنین نتیجه میگیریم که، نهی آدم از درخت ممنوعه، نهی ارشادی بوده
است. آنجا که خداوند فرموده است: «فَقُلْنا
یا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوُّ لَکَ وَ لِزَوْجِکَ فَلا یُخْرِجَنَّکُما مِنَ
الْجَنَّةِ فَتَشْقى»
«گفتیم: اى آدم، این دشمن تو و همسر توست، مبادا شما
را از بهشت بیرون کند که در رنج افتى- یا بدبخت شوى- » نهی این آیه نهی ارشادی است. و نشان از این است؛ که، ابلیس
میخواهد آدم را از راحتی در بهشت خارج، و او را در مشقّت و بدبختی و کار و زحمت
بکاشند؛ همان طور که شیطان خودش از بهشت خارج شده است. سر انجام آدم و حوا، در دام
وسوسه شیطان گرفتار آمدند، خداوند از آن چنین خبر داده است: «فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمّا
کانا فیهِ ...»
«پس شیطان آن دو را از آن (بهشت) بلغزانید و از آنچه
در آن بودند- از نعمتها- بیرونشان کرد...» و
اگر نهی مولوی و تحریمی بود خداوند چنین میفرمود: «فاذلهما
الشیطان فاوقعهما فی القبح المخالفة و الذنب و استحاق الله غضبه» «پس شیطان آن دو را از آن
(بهشت) بلغزانید وآن دو را در قبح و گناه که به موجب آن مستحقّ غضب خداوندی میشد،
واقع ساخت»؛ دآب و روش خداوند بر این است: چیزی که لازم باشد،
خداوند از آوردن آن دریغ نمیکند. حال که چنین جملهی را نیاورده است؛ معلوم میشود،
امر ارشادی بوده است. و تنها آدم و حوا در مشقّت و زحمت افتاده، و از قرب الهی دور
شده اند، و آنان دوری از قرب الهی را بزرگترین گناه میدانیستهاند: بدین سبب خود
را در پیشگاه خداوند ظالم و ستمگر معرّفی کردهاند: «قالا
رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا
لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرینَ»
«گفتند: بار خدایا، به خویشتن ستم کردیم و اگر ما را
نیامرزى و نبخشایى براستى از زیانکاران خواهیم بود» باید گفت: هر ظلمِ به نفسی لازمه اش ذم و عقاب مَولی نیست. مگر از نوع ظلم
بالاتر، مانند خود کشی و هلاکت باشد. و نیز باید، یاد آور، شد: که طلب مغفرت دلیل
بر ذم و گناه نیست، زیرا، انسان های آگاه، عالم، ربّانی، کوچکترین خلافی که سبب
دوری آنان از خداوند شود، بزرگترین، گناه محسوب میشود. زیرا که انبیاء الهی، و
امامان معصوم، میکوشند، همة کردار و افعال شان در راستای جلب، رضایت محبوب واقع
شود. و چنین اندیشهی با ترک اولی و انجام نهی ارشادی نیز منافات دارد. هر چند که
با عصّمت شان در تضاد نیست.
نوشته شده توسط : مهدی محمدی
نظرات ديگران [ نظر]
عصمت پیامبران در قرآن کریم
قرآن مبین انبیاءالهی را دارای عصمت میپندارند. از این رو، شیعه بر آنند
که انبیاء و امامان از ابتدای کودکی تا پیایان عمر پاک میباشد.
و برای این نظریه دو دلیل اقامه کرده است.
1. عقل
از نطر عقل کسی که مسؤلین رهبری و هدایت بشری به او واگذار شده، نمیشود
یک انسان معمولی باشد. که هر نوع اشتباه و فراموشی به او دست دهد. زیرا که
او در معرض دریافت و باز دهی وحی قرار میگیرد. اگر اشتباهی در این در هر
کدام پیش آید، احکام الهی و تشریع به کلّی اشتباه به مردم تفهیم و رسانده
میشود در آن صورت مردم هیچ گاه به سخن کسی گوش فرا نخواهد داد. و بی
اعتمادی سراسر جامعه بشریت را فرا میگیرد. و خدواند هم اگر میخواند
ارتباطی با مردم داشته باشد ناگزیر از راه بشر و همین انبیاء و معصومین
(ع) رابطه ایجاد میکند و اگر پیامبران و امامان (ع) عصمت نداشته باشند
پیامها، اشتباهی دریافت و بازدهی میشود. و در نتیجه این ارتباظ قطع
میشود.
2. نقل
آیه تطهیر پیامبر و اهل بیت او را معصوم و از هرگونه رجس و پلیدی مبرا ساخته است. «و .... و اطعن الله و رسوله و انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا» (1)
«فقط از خدا و رسولش پیروی کنید. جز این نیست که همواره خدا میخواهد هر
گونه پلیدی را از شما اهل بیت [که به روایات شیع و اهل سنت مصداق بارز این
آیه محمد،علی، فاطمه، حسن و حسین پنج تن آل عبا و دیگر امامان معصوم
میباشند] برطرف نماید. و شما را چنان که شایسته است.[از همه گناهان و
معاصی پاک و پاکیزه گرداند»
خداوند در این آیه، اطاعت از اهل بیت پیامبر (ص) را مرادف با اطاعت خود و
پیامبر خویش حضرت محمد بن عبد الله (ص) قرار داده است. و پس از آن فرمود:
که اراده خداوند به طهارت و پاکی شما اهلبیت تحقق یافته است. یعنی اینکه
امر عصمت برای اهل بیت پیامبر (ص) همچون عصمت خداوند و پیامبرش از جانب
خداوند امر لازم و حتمی شمرده شده است. (2)
از این رو، عقل سلیم و قران کریم و روایات معصومین (ع) عصمت را از لازمه کار و مقام انباء و امامان بر رسیده است.
پینوشتها:
1. احزاب/33.
2. تیجانی، محمد چکیده اندیشههاص 150.
نوشته شده توسط : مهدی محمدی
نظرات ديگران [ نظر]
گفتمان
گفت و شنود خداوند با فرشتهها در داستان آفرینش در عهدین طرح نشده است. ولی قرآن به تمام معنا بیان شده است. و خدواند این گفتمان را خیلی جدّی و جذاب طراحی کرده است. آنجا که ابتدا خداوند بحثی از طرح خلافت را میگوید. «اذ قال ربک للملائکة انی جاعلی فی الارض خلیفة ...»(1). و فرشتهها فوراً دست به اعتراض زده و گفتند : «أ تجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء ...»(2) « آدم دست به خونریزی و فساد در روی زمین خواهند زد؟! خداوند در جواب میفرماید: «انی اعلم ما لا تعلمون» (2) این گفتمان تا پایان داستان ادامه دارد. عهدین از این نکته عالی بی بهرمند است. شاید دلیل اش همان تحریف باشد .
پینویشتها:
1. بقره/30.
2. پبشین.
3. پیشین.
نوشته شده توسط : مهدی محمدی
نظرات ديگران [ نظر]
ملاک خلافت
تورات
در تورات از عهد عتیق، کمی به ملاک خلافت حضرت آدم اشاره رفته است. و آن آفرینش آدم به صورت خداوندی خدا است آنجا که گفته است. «آدم
را به صورت ما و موافق و شبیه ما بسازیم، تا بر ماهیان دریا و پرندگان
آسمان و بهائم و بر تمامی زمین و همه حشرات که بر روی زمین می خزند حکومت
کنند. و خدا انسان را به صورت خود و نر و ماده آفرید و گفت بارور شوید و
زمین را پر سازد و بر آن مسلط شود.»(1) دیگر سخنی از اسماء الهی و فرشتهها و عرضه اسماء به فرشتهها و عجز
آنان در میان نیست!! آیا حقیقتاً همین که انسان به صورت خداوند آفریده شد
بر دیگران برتر و حق حکومت دارد. اگر این را به یک حیوان میداد چطور
میشد؟
قرآن کریم
در قرآن کریم، بر خلاف عهدین، ملاک را گوهره وجودی و استعداد الهی که در
ذات بشر نهفته است، و دیگر موجودات از چنین شعوری بالای برخوردارنیست،
پنداشته شده است. از این رو، آدم قادر به یاد گیری اسماء میشود. «و علم آدم الاسماء کلّها...» وقتی همین اسماء به فرشتههای عرضه میشود همه مهر سکوت به لب میزنند حال چه رسد به دیگر موجودات غیر انسانی« ثم عرضهم علی الملائکة فقال انبؤنی بأسماء هؤلاء؟قالوا سبحانک لا علم لنا ...»(2) پس ملاک برتری آدم بر فرشتهها و دیگر موجودات علم او به اسماء الهی است.(3)
حال بین علماء و مفسرین شیعه و سنّی در مصداق اسماء برداشتهای متنوع و مختلفی وجود دارد.
الف) مفسرین اهل سنت
بسیاری از مفسرین اهل عامه، مراد از اسماء را، صرفاً نام های از قبیل:
انسان، حانوران، زمین، آسمان، دشت، کوه، دریا، شتر، حمار، نام پرندگان،
نام فرشتهها، نام ملتها و نام های ذریه آدم و برخی ویژگیها و خواص
آنها را نام برده اند.(4) ابن کثیر به نقل از روایات از صحیح بخاری و مسلم نظر فوق را تایید کرده است. (5)
ب) مفسرین شیعه
بزرگان از علمای شیعه گفتهاند: مراد از اسماء در واقع معانی و
مفهوم اسماء هستند نه خود اسماء زیرا که اسماء منهای مفهوم و معانی شان
ارزش ندارد که خداوند بوسیله آن آدم بر بر فرشتهها برتر بشمارد؟! از این
رو، علامه طباطبایی «ره» می فرماید: تعبیری که در آیه بکار رفته است مشعر این است که
اسماء یا مسماء های اسماء که خداوند به آدم آموخته، یک سلسله موجودات زنده
و صاحب شعور بوده اند که در پشت پرده غیب از نظر ها مستور بوده اند. زیرا
ضمیر «هم» معمولاً به جمع عاقل بر میگردد. (6)
بر همین اساس برخی از مفسرین اهل عامه، این نظریه را پذیرفته اند. و مراد از اسماء را نام های پیامبر و آل طاهرینش دانسته اند. (7)
که علامه مجلیسی «ره» تصریح به نامهای پیامبران خصوصاً نام پنج تن آل عبا
(محمد، علی، فاطمه، حسن و حسین «صلی الله علیهم اجمعین » کرده است(8).
پیونشتها
1. سفر پیدایش1: 29 و 30 .
2. بقره/33-31.
3. مصباح یزدی ، معارف قرآن، ج1، ص365.
4. طبری،
محمد ابو جعفر، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج1، ص170، تفسیر الکبیر،
ج2،ص175، و ثعلبی نیشابوری، الکشف و البیان عن تفسیر القرآن،ج1، ص177.
5. ابن کثیر، قصص الانبیاء، ج1، ص 6و 7 .
6. طباطبایی، سید محمد حسین، تفسیر المیزان،ج1، ص26.
7. طبرسی، مجمع البیان،ج1،ص180 و طوسی محمد بن حسن التبیان، ج1،ص138.
8. مجلسی، تاریخ پیامبران، ص26.
نوشته شده توسط : مهدی محمدی
نظرات ديگران [ نظر]